سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمها را شستم/جور دیگر دیدم/باز هم فرقی نداشت/تو همان بودی که باید دوست داشت...

خسیسه به زنش میگه امروز جون یه نفر رو نجات دادم

زنش میگه مگه چیکار کردی ؟

میگه به 1 فقیر ده هزار تومان دادم دیدم داره از خوشحالی میمیره ازش گرفتم !هه

:))



کلاغه میگه قار قار

ننه ش میگه زهرمار

باباش میگه ولش کن

چادر سیاه سرش کن

از خونه بیرونش کن !

(از شاعران گمنام دهه شصت)


+ تاریخ | دوشنبه 92/4/31ساعت | 1:30 صبح نویسنده | هستی | نظر

قالب وبلاگ
گالری عکس
قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ