سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمها را شستم/جور دیگر دیدم/باز هم فرقی نداشت/تو همان بودی که باید دوست داشت...

سلام خدایا...

خسته شدم دیگه...

از این دنیای مادی...

دلم تنگ شده خدایا..واسه خیلیا..

واسه مامان بزرگم با اون خنده ها و مهربونی های همیشگیش...

واسه خاله هام..

با اون شلوغی هاشون..

الان کی تو خونه ست؟؟

هیچکس..

خونه خالیه با روشناییه نور مهتابی..

با رفتن اونا..هیچوقت یادم نمیاد خنده به لبمون اومده باشه..

همه رو گلچین کردی خدا؟؟

پس من چی؟؟..جا موندم...

زندگی بی معناست..بی هدف..

صدامو میشنوی خدا؟؟اینجا اوضاع بده..

صبح تا شب میدوییم...دانشگاه..اینور ..اونور..

که چی؟؟

خدایا ..کاش تا میومدم دنیا..منو میبردی پیش خودت..

الان بیام؟؟ با این همه گناه؟؟دست خالی شرمم میاد..

دستام که پر شد زودی ببرم...

من که همیشه بدهکارتم...

یادم نمیره که دستمو رو نکردی که آبروم بره..

و همچنان داشتی نگام میکردی..ومن..افتاده بودم تو سراشیبی...

نگاهت را ندیدم...

شرمندم...

هستی



 


+ تاریخ | یکشنبه 92/4/2ساعت | 1:45 صبح نویسنده | هستی | نظر

قالب وبلاگ
گالری عکس
قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ