سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمها را شستم/جور دیگر دیدم/باز هم فرقی نداشت/تو همان بودی که باید دوست داشت...

لپ تاپ و روشن کردم..نت هم وصل شد...

ساعت 10 صبح بود...به وبلاگم اومدم...

دلم هواتو کرد..هوای نوشتن...

دلم اومد پیشت..با هم بودیم و....

در خیال تو...نوشتمو نوشتمو نوشتم...

در عالمی دیگر...در دنیای دیگر...

به خودم که اومدم..ساعت10:30 بود....

یعنی فقط نیم ساعت با تو بودم...

نیم ساعت..با تو...

طولانی ترین  و بهترین دنیای من بود...گریه‌آور

آمدنت به قلبم ..همیشه بی بهانه ست...

تو آزادی...هر وقت خواستی بیا و برو...

اجازه نمیخواهد...

آمدنت ..بهترین رویا

رفتنت...بدترین رویاست...

 


+ تاریخ | جمعه 92/4/7ساعت | 7:35 عصر نویسنده | هستی | نظر

قالب وبلاگ
گالری عکس
قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ